سلامتی عاشقا

ساخت وبلاگ
گویند شاه عباس صفوی، درباریان کشور را به مهمانی شاهانه دعوت کرد و به خدمتکاران فرمان داد تا در سر قلیان ها بجای تنباکو، از سرگین اسب بهره ببرند. میهمان ها مشغول کشیدن قلیان شدند و دود و بوی سرگین اسب، فضا را پر کرد ولی دولتمردان از ترس ناراحتی‌ پادشاه پی در پی بر نی قلیان پُک عمیق زده و با احساس رضایت دودش را هوا می کردند! مثل اینکه در عمرشان، تنباکویی به آن کیفیت مصرف نکرده اند!شاه رو به آنها کرده و گفت: «سرقلیان ها با بهترین تنباکو پر شده اند. آن را حاکم همدان برایمان فرستاده است.»همه از تنباکو و عطر آن تعریف کرده و گفتند: «براستی تنباکویی بهتر از این نمی‌توان یافت.»شاه به رئیس نگهبانان دربار، که پک های بسیار عمیقی به قلیان می زد، گفت: « تنباکویش چطور است؟»رئیس نگهبانان گفت: «به سر اعلیحضرت قسم، پنجاه سال است که قلیان می کشم، اما تنباکویی به این عطر و مزه ندیده ام!»شاه با تحقیر به آنها نگاهی‌ کرد و گفت: «مرده شوی تان ببرد که بخاطر حفظ پست و مقام، حاضرید بجای تنباکو، پِهِن اسب بکشید و بَه بَه و چَه چَه کنید.» سلامتی عاشقا...ادامه مطلب
ما را در سایت سلامتی عاشقا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roz3roz بازدید : 9 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت: 13:51

اگــــه یـه روز رفتی یــه جــــای دنیــــاواسه خـودت ماشین خریدی اونجــــــایه چی بخر شبیه پیکـــــان بــــــــاشهصندلیاش مدل جـــــوانـــــان بــــــاشهوقتی کـــه پشت فـرمونش نشستـیخواستی بفهمن کـه کجایی هستـیاوّل کــــــــــار واســــــــه جـــلو پنجـرهیــــــه نعل اسب عــــالی یـــــادت نـرهیـــه وخ خیــــال نکن حـــاجیت جــوادهاون ورِ دنیـــــــــا بــد نظـــر زیـــــــــادهتسبـیــــحتــو بـــپـیـــچ بدور شصــتـتموبـــایلــــتم در آر بگیـــر تـــو دستــترعــــــــــــــــایت حــق تقــــدم بــــــدهگـــــــــازو بــگیر به هچکی ام راه نـــدهبـا هر کی خواس جلــــو بیفته لـج کنبرو جلوش فرمــونــــو فوری کـــج کـنیـه دفـه مثــل اسـب وحشی رم کـــنروی تـمــــــوم آدمـــــــا رو کـــم کـــنهمیشه دوبلـه واستـا راهـو ســـد کنافسر اگــــــه نبــود چراغـــــــو رد کـنسبقتو هر جور کــه دلـت خواس بگیـراز چپ اگــــه مشکــــله از راس بگـیــرتـــــا می بیـنی راه نمیـرن جمـــــاعتلایی بکش بــــــرو بــا انـــد ســــرعتنذار کسی تـــــــورو معـــطـل کنـــــــههیچکی نباید بـــا تـــو کـل کــل کنــــهپشت چـــراغ اگه جلوت واســـــــتـادنچــراغ که سبــز شد یــهو بـــــوق بـزنتمــــــــوم آدمــــا بــــه جـــز تــــو خُـلننمیــــــــدونن چـــــــراغ چـــــیه مُنگُـلنهمه به جــز تو دست و پـــــــا چُلُـفتنبـــــوق نـــزنی مـمـکــــنه راه نیــــفتنراستی کــــــــمربنـــدتـو هــیچوخ نبـندمحل نده بـــــــــه این چیــزای چـــــرنـدهر کی کمر بندشو بسته هــــــــو کـنخودت فقـــط روی شکـم ولـــــــــو کـنهمینجوری کـــــه پشت رل نشـستیبذار هـمه خیــــــــال کنن کــــه بستی سلامتی عاشقا...ادامه مطلب
ما را در سایت سلامتی عاشقا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roz3roz بازدید : 11 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 15:29

خوشا روزی که من پنج ساله بودمدرون کوچه ها آواره بودمچرا مادر مرا بیست ساله کردیمیان پادگان آواره کردیدم دروازه شهر که رسیدمصدای طبل و شیپور را شنیدمبه خود گفتم که این طبل نظام استدو سال شخصی گری بر من حرام استگروهبانان مرا بیچاره کردندلباس شخصیم را پاره کردندبه خط کردند تراشیدند سرم رالباس آشخوری کردند تنم رالباس آشخوری رنگ زمین استبرادر غم مخور دنیا همین استنگو خدمت بگو زندان هارونکه دل را در جوانی می کند خوننگو خدمت بگو سرچشمه غمنگهبانی زیاد مرخصی کممسلسل لوله خودکار داردگهی تک تیر گهی رگبار داردکلاغ پر می روم کاسه به دندانبرای خوردن یک لقمه ناننوشتم نامه ای با برگ چاییکه هر وقت می خوری یادم بیاییم خوابم آمدمحبت های مادر یادم آمدبمیرد آن که سربازی بنا کردتمام دختران را چشم به راه کرداز آن روزی که سربازی بنا شدستم بر ما نشد بر دختران شدگمان کردم که سربازی دو سال استندانستم که عمر یک جوان است سلامتی عاشقا...ادامه مطلب
ما را در سایت سلامتی عاشقا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roz3roz بازدید : 23 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1402 ساعت: 15:29

کتاب تکاور امیر غضنفر آذرفر- ۲۳ امیر نادری زاده گفتند: «تیمسار، همهجا را گشتهایم. حتی یک برگ دستنوشته راجع به شما پیدا نکردهایم! پس آنهمه سوابق کجا رفته....؟». تیمسار لحظاتی سکوت کردند. از جا بلند شدند، داخل اتاق رفتند و پس از چند لحظه با یک کتاب خارج شدند و گفتند: «ترجمه و تألیف این کتاب از من است. این هم آرامگاه مرحوم شفيع عبداللهی زاده فرمانده تکاور وقت و همشهری من است که در دامنه بابا کوهی در شیراز دفن شده است.» جلد کتاب را کنده بودند و یک برگ مقوا بهجای جلد چسبانده بودند و با ماژیک نوشته بودند: «رزم تکاور - تیرماه ۱۳۴۹».--------------------------------------------------------------------------------------حدود چهل‌وهفت سال از تاریخ چاپ آن می‌گذشت. با خوشحالی گفتم: این کتاب را به من می‌دهید؟ پس جلد آن چرا به این صورت درآمده؟تیمسار گفتند: «این کتاب در ارتش چاپ شده اگر بخواهید حتماً دارند به شما بدهند. من همین یک جلد را برای خودم نگه داشته‌ام. شما بروید ستاد ارتش چند جلد بگیرید هم برای خودتان و هم تعدادی در مراکزی که آموزش تکاوری می‌دهند پخش‌کنید استفاده کنند، حیف است چنین کتابی در قفسه و انبارها خاک بخورد! درباره جلد آن‌هم اگر بخواهم توضیح بدهم به این صورت است که بعد از انقلاب دستور آمد هر آنچه كتاب نشان پهلوی دارد از روی کتاب‌ها حذف کنید من هم سه صفحه اول آن را که توضیحات کتاب بود پاره کردم و دور ریختم»تیمسار در حین ادای این کلمات از جا برخاستند و متنی را که منتسب به سروان عبداللهی زاده بود را از حفظ اما به حالت حماسی شروع کردند، به خواندن آن.کتاب دست من بود به من نگاه می‌کردم، تیمسار چند خط را از حفظ خواندند، بدون آن‌که کلمه‌ای را جا بیندازند. گفتند تا آخر متن را که حدود سلامتی عاشقا...ادامه مطلب
ما را در سایت سلامتی عاشقا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roz3roz بازدید : 408 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 16:46


سلام ممنون از  اينكه اين وبلاگ رو انتخاب كرده ايد. نظر يادتون نره.  

                                           باتشكر مدير وبلاگ محمد جواد

سلامتی عاشقا...
ما را در سایت سلامتی عاشقا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roz3roz بازدید : 62 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 16:46

ای چشم تو دلفریب و جادودر چشم تو خیره چشم آهودر چشم منی و غایب از چشمزآن چشم همی‌کنم به هر سوصد چشمه ز چشم من گشایدچون چشم برافکنم بر آن روچشمم بستی به زلف دلبندهوشم بردی به چشم جادوهر شب چو چراغ چشم دارمتا چشم من و چراغ من کواین چشم و دهان و گردن و گوشچشمت مرساد و دست و بازومه گر چه به چشم خلق زیباستتو خوبتری به چشم و ابروبا این همه چشم زنگی شبچشم سیه تو راست هندوسعدی به دو چشم تو که داردچشمی و هزار دانه لولوتقدیم به تو که بهترینیN سلامتی عاشقا...ادامه مطلب
ما را در سایت سلامتی عاشقا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roz3roz بازدید : 22 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 16:46

دانشجویی به استادش گفت:استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم ان را عبادت نمی کنم.استاد به انتهای کلاس رفت و به ان دانشجو گفت : ایا مرا می بینی؟دانشجو پاسخ داد : نه استاد ! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت : تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید ! [ چهارشنبه نوزدهم آبان ۱۴۰۰ ] [ 9:2 ] [ محمد جواد ] [ ] سلامتی عاشقا...ادامه مطلب
ما را در سایت سلامتی عاشقا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roz3roz بازدید : 79 تاريخ : يکشنبه 12 تير 1401 ساعت: 0:14

داداش گلماگه آفتاب میسوزونه بی خیالآخه تو سایه بونیاگه آدم ها وفا ندارند بی خیالآخه تو مهربونیاگه من واست می میرم بی خیالآخه تو لایق تر از اونی که می دونی--------------------------------------++++++++++---+-+--------------------ای عزیزترین برادرمدوست داشتنت اندازه نداردحجم و مقدار و حد و نصاب هم نداردوقتی تمام سرزمین وجودمسرزمین حکمرانی توستدوستت دارم داداشی  [ چهارشنبه نوزدهم آبان ۱۴۰۰ ] [ 9:21 ] [ محمد جواد ] [ ] سلامتی عاشقا...ادامه مطلب
ما را در سایت سلامتی عاشقا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roz3roz بازدید : 102 تاريخ : يکشنبه 12 تير 1401 ساعت: 0:14

اینم اخرین پنج شنبه سال 98 دیگه داره تموم میشه فردا صبح ساعت 7:30 سال جدید میشه. ان شالله که توی این سال جدید اول ظهور آقا امام زمان رو نزدیک کنه، بعدش هم ان شالله این مریضی کرونا تموم بشه، بلایای طبی سلامتی عاشقا...ادامه مطلب
ما را در سایت سلامتی عاشقا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roz3roz بازدید : 123 تاريخ : دوشنبه 18 فروردين 1399 ساعت: 12:11

 

سلامتی عاشقا...
ما را در سایت سلامتی عاشقا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roz3roz بازدید : 126 تاريخ : دوشنبه 18 آذر 1398 ساعت: 21:51