کتاب تکاور امیر غضنفر آذرفر- ۲۳ امیر نادری
زاده گفتند: «تیمسار، همهجا را گشتهایم. حتی یک برگ دستنوشته راجع به شما پیدا نکردهایم! پس آنهمه سوابق کجا رفته....؟». تیمسار لحظاتی سکوت کردند. از جا بلند شدند، داخل اتاق رفتند و پس از چند لحظه با یک کتاب خارج شدند و گفتند: «ترجمه و تألیف این کتاب از من است. این هم آرامگاه مرحوم شفيع
عبداللهی زاده فرمانده تکاور وقت و همشهری من است که در دامنه بابا کوهی در شیراز دفن شده است.» جلد کتاب را کنده بودند و یک برگ مقوا بهجای جلد چسبانده بودند و با ماژیک نوشته بودند: «رزم تکاور - تیرماه ۱۳۴۹».--------------------------------------------------------------------------------------حدود چهلوهفت سال از تاریخ چاپ آن میگذشت. با خوشحالی گفتم: این کتاب را به من میدهید؟ پس جلد آن چرا به این صورت درآمده؟تیمسار گفتند: «این کتاب در ارتش چاپ شده اگر بخواهید حتماً دارند به شما بدهند. من همین یک جلد را برای خودم نگه داشتهام. شما بروید ستاد ارتش چند جلد بگیرید هم برای خودتان و هم تعدادی در مراکزی که آموزش تکاوری میدهند پخشکنید استفاده کنند، حیف است چنین کتابی در قفسه و انبارها خاک بخورد! درباره جلد آنهم اگر بخواهم توضیح بدهم به این صورت است که بعد از انقلاب دستور آمد هر آنچه كتاب نشان پهلوی دارد از روی کتابها حذف کنید من هم سه صفحه اول آن را که توضیحات کتاب بود پاره کردم و دور ریختم»تیمسار در حین ادای این کلمات از جا برخاستند و متنی را که منتسب به سروان عبداللهی زاده بود را از حفظ اما به حالت حماسی شروع کردند، به خواندن آن.کتاب دست من بود به من نگاه میکردم، تیمسار چند خط را از حفظ خواندند، بدون آنکه کلمهای را جا بیندازند. گفتند تا آخر متن را که حدود سلامتی عاشقا...
ادامه مطلبما را در سایت سلامتی عاشقا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : roz3roz بازدید : 408 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 16:46